30 ضربه شلاق؛ پاداش نهی از منکر جوان مشهدی از متروی مشهد!

پس از تلاش های فراوان و پیگیری این موضوع، توانستیم با جوان مشهدی که بابت نهی از منکر نا امیدی زیادی بابت عدم توجه به این فریضه الهی از مسئولان دیده است، ارتباط برقرار کنیم.

 

محمد شیرینیان، جوان مشهدی است که به عنوان یک فرد عادی دغدغه امر به معروف داشته و این موضوع از آهنگ پیشواز تلفن همراهش نیز مشهود است.

 

وی در گفتگو با خبرنگار صبح توس به تشریح موضوعی پرداخت که پیگیری آن سبب پاداش زندانی و شلاق برای او شده است.

 

شیرینیان اظهار می کند: آذر ماه سال قبل در ایستگاه قطار شهری فلکه برق مشهد نظرم به چند جوان هنری که در حال کار بر روی مجسمه‌ای از امام رضا(ع) بودند، جلب شد. نزدیک‌تر رفتم و به کارشان دقت کردم. متوجه شدم که آنها مشغول طراحی و کشیدن چهره آن حضرت هستند. از انجا که همیشه دوربین همراهم هست، از آنها اجازه گرفتم و مشغول عکاسی شدم. با گرفتن عکس‌ها از انها سوال کردم که چرا چهره امام را می‌کشید؟ مگر می‌دانید که ایشان به چه شکل بوده اند؟ اما آنها تفکر من را کهنه و مندرس دانستند و به کارشان ادامه دادند.

 

       
وی با بیان اینکه این موضوع را با آیت الله علم‌الهدی، در میان گذاشتم، گفت: ایشان با این اقدام مخالفت شدید کردند و خواستار عدم انجام چنین کاری شدند.

 

شیرینیان با اشاره به اینکه به پیشنهاد آیت الله علم‌الهدی چند باری به شورای شهر رفت تا مستقیم با مسؤولان برگزاری چنین طرح هایی صحبت کند، تصریح می کندبا هریک از اعضا صحبت می کردم ارجاع می‌دادند به مسئول طرح های زیباسازی شهری، با ایشان صحبت کردم و دلایلم را برای او گفتم. اما او پاسخ داد: شما مگر عالمی؟ مگر علامه ای؟ شما اصلا سوادش را دارید؟

 

وی ادامه داد: دو ساعتی با ایشان صحبت کردم و به هیچ نتیجه ای نرسید. نه او و نه دیگر اعضا شورای شهر سوم شهر مشهد، هیچ کدام حرف هایم را جدی نگرفتند.

 

شیرینیان خاطرنشان می کند: زمان گذشت و در بهمن ماه سال 91 دوباره گذرم به مترو فلکه برق افتاد: نزدیک اذان بود. رفتم داخل مترو و دیدم مجسمه را کامل کرده و رنگ زده بودند. خلوت بود و کسی رفت آمد نمی‌کرد. چندتایی عکس گرفتم و وقتی دیدم کسی متوجه حضورم نشده، گفتم بهترین موقعیت است که آن را از روی دیوار بردارم. در میان سروصداهای قطار، سر مجسمه را جدا کردم و با خودم بیرون بردم.



وی با بیان اینکه پیگیری‌های آیت الله علم‌الهدی نتیجه خاصی در بر نداشت و چند ماه بعد، نماینده قطار شهری به همراه مامور پلیس به محل کارم آمد، تصریح کرد: مرا به عنوان تنها سرنخ این پرونده مورد بازجویی قرار دادند و به من گفتند که شما کله این تابلو را کندید؟ من گردن گرفتم. قرار شد فردای آن روز به کلانتری مشهد بروم و خودم را معرفی کنم.

 

وی همچنین اظهار کرد: پس از معرفی به نیروی انتظامی به سراغ مسؤول حراست قطار شهری رفتم . با ایشان که صحبت می کردم دو سه ساعتی زمان برد و هر کدام دلایلمان را مطرح کردیم. من گفتم اگر یک تکفیری و یک کسی که ملحد است بیاید ببیند توی مملکت اسلامی از امام رضا مجسمه ساختید آن هم به این سبک و سیاق فردا یک عکس می گیرد و می برد توی VOAو BBC پخش می‌کند و ما شیعیان را کافرانی نشان می‌دهند که از امام خودشان مجسمه ساختند و بت پرستی می‌کنند، اما متأسفانه نتیجه ای نداد.

 

شیرینیان با اشاره به اینکه در این چند ماه مترو دوباره مجسمه را تعمیر کرده و سر جایش گذاشته بود، گفت: با این تفاوت که بر روی چهره مبارک امام هشتم(ع) یک پارچه کشیده بودند.



وی با بیان اینکه به سراغ مدیر متروی شهری نیز رفتم و دقایقی را هم با او به عنوان کسی که ادعا کرده بود از مراجع عظام اجازه این کار را گرفته صحبت کردم، گفت: به ایشان گفتم شما که می‌فرمایید همه مجوز های لازم را از مراجع گرفته‌اید، پس چرا چرا بعد از اینکه من آن را کندم شما در بازسازی خودتان صورتش را پوشاندید؟ شما اگر مجوز داشتید، باید همان اولی را می‌گذاشتید. این را که گفتم ایشان انگار یک نفر آتشش زده باشد از کوره در رفت و من را از اتاقش بیرون انداخت.

 

وی عنوان کرد: نا امید از همه جا خودم را به اداره پلیس معرفی کردم تا یک شب را در بازداشت بمانم. بازداشتی که حتی مسؤولان کلانتری را هم متعجب کرده بود: هر کس پرونده ام را می‌خواند، خنده اش می‌گرفت. می‌گفتند این چه پرونده ای است؟ یکی از افسرهای کادری که ظاهرا انسانی مذهبی هم بود، گفت آقا این چیزی نیست! بدهید من پرونده را من همین الان ببرم دادگاه و مشکلش را حل کنم. پرونده را برداشتیم و با رفتیم دادگاه. قاضی پرونده آقایی بسیار جدی بود. بعدها فهمیدم که از سختگیر ترین قضات مشهد است و تحت هیچ شرایطی کوتاه نمی‌آید و البته این را هم متوجه شدم که روند تمام این پروسه، قبلا برنامه ریزی شده بود.



شیرینیان با اشاره به اینکه در حین پیگیری این موضوع همسرم نیز باردار شده بود، افزود: از زندگی و کار افتاده بودم. قاضی به من گفت شما مجوز نداشتید این کار را بکنید. شما اشتباه کردید! اصلا بی‌جا کردید که آن مجسمه را دست زدید. من هم دلایل خودم را گفتم و تمام کسانی که آنجا نشسته بودند حرف من را قبول کردند. بعد دیدند استدلال‌های من خیلی محکم است، خود قاضی هم کمی کوتاه آمد و گفت شما شخصا در راس نباید این کار را می‌کردی و به زودی گریه ات را می بینیم. در نهایت رای به آزادی ام نداد و روی پرونده نوشت: "پرونده جهت تکمیل..."

 

وی ادامه داد: روز بعد که مجددا به دادگاه رفتم، وثیقه خواستند و من را رها کردند تا 20 روز بعد برای دادگاه اصلی. بیرون که آمدم کل ماجرا را پیش آقای طهماسبی، دفتردار آیت الله علم‌الهدی شرح دادم و آقای علم‌الهدی هم زنگ زدند به نماینده داداستان یعنی آقای مرتضوی. مرتضوی آن موقع مکه بود و نشد کمکم بکند. این شد که آیت الله علم الهدی یک نامه دست نویس برایم نوشت که دادستان مشکلم را رفع و رجوع کند. تا آنجا که می دانم، ایشان برای کسی نامه دست نویس نمی دهد. اما برای بنده استثنا قائل شدند.

 

وی با بیان اینکه برگه را نزد معاونت پیش‌گیری از وقوع جرم بردم، گفت: مسؤول آن قسمت قصد داشت تا همه چیز را کدخدا منشانه رفع و رجوع کند، به من گفت این چه کاری بوده کردی مرد حسابی؟ دنبال دردسر می‌گردی؟ زندگی خودت را بکن به این چیزها کاری نداشته باش. برای من خیلی جالب بود که راحت می شود از مسائلی که در مورد ائمه اتفاق می‌افتد گذشت و حرفی نزد. به هر حال من کوتاه نیامدم و تا جایی که می شد محکم و کوبنده با ایشان صحبت کردم و گفتم این مسائل برای من اهمیت دارد و در ضمن چیزی برای از دست دادن ندارم،این توهین به ائمه است.



شیرینیان ابراز کرد: مسؤول قضایی قول پیگیری داد و جلساتی هم با دادستان، معاونت دادستان و نماینده قطار شهری برگزار شد: فکر می کنم جلسات به نفع مترو بود. چون روند ماجرا را خیلی سخت تر کردند. بعد از دادگاه دوم با این که حکم بی گناهی من صادر شد اما برایم پیغام هایی رسید مبنی بر این که برای عذرخواهی به متروی شهری بروم در غیر این صورت پرونده باز هم به جریان خواهد افتاد. من با یکی دو نفر از افراد آشنا به امور قضایی صحبت کرده بودم آنها معتقد بودند که این پرونده به هیچ وجه امکان بازگشت ندارد و من برای همیشه بخشیده شده ام.



وی با بیان اینکه 10 روز بعد دوباره برایم احضاریه آمد، عنوان کرد: وقتی پیش قاضی رفتم. این بار همه چیز فرق داشت. قاضی تا توانست به من توهین کرد و بازخواستم کرد. می‌گفت جای ممنوعه رفتی. بیخود کردی رفتی و در نهایت برایم 6 ماه زندان و 30 ضربه شلاق نوشت!



داستان محمد شیرینیان به سر نرسید. این قصه زمانی تمام می‌شود که او 30 ضربه شلاقش را بخورد و شش ماه هم گوشه زندان با یک مشت قاچاقچی و قاتل و کلاهبردار سر کند!



ضمنا پیگیری های صبح توس برای به نتیجه رساندن این موضوع از مسئولان شهری ادامه خواهد داشت  و آماده انعکاس نظرات مسئولان مربوطه می باشد.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : دو شنبه 20 آبان 1392برچسب:, | 21:13 | نویسنده : هــــفـــتــــکـل ســـــــلام |